lonly.girl

سلام. آغاز ماه رمضان مبارک باد

امروز میخواستم تو سایت یاهو ایمیلم رو چک کنم که یه مطلب روی سایت دیدم که خیلی برام جالب بود و خواستم تو وبلاگم بذارم. این مطلب درمورد رمضان و آدابی که غیرمسلمان ها باید رعایت کنند، بود جالبه که تو سایت یاهو برای غیر مسلمان ها آداب رمضان را شرح داده در صورتی که تو کشور خودمون که یک کشور اسلامیه مردم مسلمان خیلی از موارد رو رعایت نمی کنند و حرمت رمضان را نگه نمیدارند.

مطلب سایت یاهو رو می تونید در ادامه مطلب ببینید...


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت 13:12 توسط E.A| |

دو راهب در باران می‌رفتند. گل و لای زیر پایشان به اطراف پاشیده میشد. همان‌طور که آرام آرام می‌گذشتند، دختر زیبایی را دیدند ‏که لباس فوق‌العاده زیبایی بر تن کرده بود و به علت وجود گل و لای نمی‌توانست از آنجا عبور کند. راهب مسن‌تر بدون این‌که کلامی بر زبان بیاورد آن زن را بلند کرد و از این طرف خیابان به آ‏ن طرف خیابان برد. بقیه راه، راهب جوان‌تر ناراحت و عصبی بود و نتوانست تا پایان راه خودش را کنترل کند و به محض این‌که به مقصد رسیدند، گفت: چطور توانستی، حتی تصورش هم دشوار است، که زنی را روی بازوهای خود حمل کنی؟ آن هم به آن زیبایی و جوانی؟ این عمل تو خلاف آموزش‌های ماست. بازتاب بسیار بدی دارد. راهب مسن‌تر گفت: من او را آ‏ن طرف خیابان بردم اما شما هنوز او را در ذهنت داری؟

نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:45 توسط E.A| |

یوسف می دانست تمام درها بسته هستند اما بخاطر خدا،



حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش بازشد...



"اگر تمام درهای دنیا هم برویت بسته بود، بدو، چون خدای تو و یوسف یکیست"

 

نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 19:42 توسط E.A| |

بارون و دوست دارم هنوز

چون تورو یادم میاره

حس می کنم پیش  منی

وقتی که بارون می باره

نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:,ساعت 19:31 توسط E.A| |

 

1. همیشه به مردم بیش از انتظاراتشان ببخشید و اینکار را با روی خوش انجام دهید.

 

2. شعر مورد علاقه تان را از بر کنید.


3. هر آنچه که می شنوید را باور نکنید، همه دارایی تان را خرج نکنید و هر چقدر که می خواهید نخوابید.


4. وقتی به کسی میگویید "دوستت دارم" واقعاً داشته باشید.


5. وقتی میگویید "متاسفم"، در چشم طرف مقابل نگاه کنید.

...


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:37 توسط E.A| |

خواستم برایت هدیه بگیرم

گل گفت: که مرا بفرست که مظهر زیباییم

برگ گفت: که مرا بفرست که مظهر ایستادگی ام

بید گفت: که مرا بفرست که مظهر ادبم که همیشه سر به زیر دارم

به فکر فرو رفتم و سرم را به زیر انداختم به ناگاه قلبم را دیدم

که بهترین چیز در زندگیم هست

به ناگه فریاد زدم: که قلبم را می فرستم چون

او

خود زیباست، مظهرایستادگیست

سربه زیرو با نجابتست

وحید جان تولدت مبارک

 

نوشته شده در پنج شنبه 6 دی 1391برچسب:,ساعت 16:41 توسط E.A| |

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !

نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:38 توسط E.A| |

چه لطیف است حس آغازی دوباره،
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس

و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!
و چه اندازه شیرین است امروز

روز میلاد

روز تو!
روزی که تو آغاز شدی!
امین جان تولد مبارک

 

نوشته شده در سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:32 توسط E.A| |

رییس جمهوری می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند.

چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و رئیس جمهور به آنان گفت که:

«در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید. »

رئیس جمهور بیرون رفت و در را بست

سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.

نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!

آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است.. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد...


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:,ساعت 9:55 توسط E.A| |

 
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...

نوشته شده در دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:,ساعت 9:46 توسط E.A| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد


قالب وبلاگ : فقط بهاربيست



قالب پرشین بلاگ - پزشک متخصص - گویا آی تی - تک تمپ - سکوت | قالب بلاگ اسکای - گرافیک - وبلاگ