lonly.girl

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:15 توسط E.A| |

روزي دو مرد جوان نزد استادي آمدند و از او پرسيدند: «فاصله بين دچار يك مشكل شدن تا راه حل يافتن براي حل مشكل چقدراست؟»

استاد اندكي تامل كرد و گفت:« فاصله مشكل يك فرد و راه نجات او از آن مشكل براي هر شخصي به اندازه فاصله زانوي او تا زمين است!»

آن دو مرد جوان گيج و آشفته از نزد او بيرون آمدند و در بيرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولي گفت...

 


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:13 توسط E.A| |

 

زندگی را نخواهیم فهمید اگر

از همه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است.

 

زندگی را نخواهیم فهمید اگر

دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند.


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 21:17 توسط E.A| |

سلام

امروز یه روزه خیلی خاصه ,یکی از مهمترین روزهای تقویم من، به خاطر همین من بی نهایت خوشحالم.

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 11:33 توسط E.A| |

این مطلب رو یکی از بهترین دوستام برام ایمیل کرده بود انقدر مطلبش قشنگ بود که دلم نیومد تو وب نذارم. دوست جون مرسی بابت مطلب قشنگت.

 

به یک لطیفه چندبار می خندید؟

پیری برای جمعی سخنرانی می کرد لطیفه ای برای حضار تعریف کرد، همه دیوانه وار خندیدند. بعداز لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمی از حضار خندیدند. او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.

او لبخندی زد و گفت:

وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن درمورد مسئله ای مشابه ادامه می دهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید...

نوشته شده در پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,ساعت 21:44 توسط E.A| |

چندماه بدون اینکه اتفاق خاصی بیافتد گذشت و الیزابت تصمیم داشت برای دیدن شارلوت به همراه پدر و خواهر کوچکتر او برود و در راه به جین نیز سری بزند. وقتی به لندن رسیدند الیزابت از اینکه جین را سرحال و شاداب می بیند خوشحال بود. خانم گاردینر از الیزابت دعوت کرد که در سفر تفریحی تابستان آنها را همراهی کند؛ الیزابت که این سفر را بهترین راه برای بدست آوردن نیرو و انرژی که این مدت از دست داده می دانست با کمال میل پذیرفت.

فردا وقتی آنها به روستایی که شارلوت در آن زندگی می کرد رسیدند الیزابت دید که کوچه و خیابانها دقیقاً آن چیزی است که شارلوت در نامه هایش توصیف کرده بود. وقتی به خانه آنها رسیدند شارلوت به گرمی از آنها استقبال کرد ولی رفتار آقای کالینز بعداز ازدواج تغییری نکرده بود و ادب و رفتار رسمی او درست مثل قبل بود و مدام سعی می کرد که به الیزابت بفهماند که با جواب منفی اش چه نعمتهایی را از دست داده درحالی که هیچ پشیمانی در چهرۀ الیزابت دیده نمی شد و با خود فکر می کرد که شارلوت چه آدم قانعی است و چطور می تواند آقای کالینز را تحمل کند. روز بعد دختر لیدی کاترین برای دعوت کردن آنها برای ناهار به آنجا رفت. آقای کالینز که آرزو داشت شکوه و عظمت حامی خود را به آنها نشان دهد با این دعوت پیروزی خود را تکمیل شده می دید. خانۀ لیدی کاترین خانۀ مجلل و بزرگی بود؛ وقتی آنها وارد سالن شدند لیدی کاترین برای استقبال از آنها بلند شد ولی با غرور و لحن تحکم آمیز ، رفتارش دقیقاً چیزی بود که الیزابت از آقای ویکهام شنیده بود ولی دختر لیدی کاترین لاغر و رنگ پریده بود و مریض به نظر می رسید.


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت 1:2 توسط E.A| |

 

 

خانوادۀ آقای بِنت یک خانوادۀ معمولی هستند که در جنوب انگلستان زندگی می کنند. آنها پنج دختر دارند و خانم بنت تنها فکرش شوهر دادن آنهاست.

به تازگی مرد جوان و پولداری ندرفیلد پارک که در نزدیکی لانگبورن (املاک آقای بنت) قرار دارد را اجاره کرده و خانم بنت فکر می کند که این موقعیت مناسبی است که ییک از دخترانش را با آقای بینگلی آشنا کند و آنها با هم ازدواج کنند. خانم بنت اصرار دارد که همسرش به دیدار آقای بینگلی برود تا آنها بیشتر با هم آشنا شوند. بعداز این دیدار خانم بنت امیدوار است که در مهمانی رقصی که 15 روز دیگر برگزار می شود آقای بینگلی با یکی از دخترانش برقصد. هرقدر خانم بنت و دخترانش سعی کردند نتوانستند چیزی درمورد آن دیدار از آقای بنت بشنوند. آنها مجبور شدند که از همسایه اشان خانم لوکاس که همرسش با آقای بینگلی ملاقات کرده بود اطلاعاتی درمورد او بدست بیاورند. خانم لوکاس آقای بینگلی را جوانی بسیار خوش قیافه و خوش رو و خوش اخلاق معرفی کرد و از همه مهم تر اینکه او قصد داشت در مجلس رقص شرکت کند.

چند روز بعد آقای بینگلی بازدید آقای بنت را پس داد و با او 10 دقیقه در کتابخانه اش گپ زد. آقای بینگلی که وصف زیبایی دختران آقای بنت را شنیده بود امیدوار بود که آنها را ببیند ولی موفق نشد. خانم ها شانسشان بیشتر بود او را از پنجره بالایی او را می دیدند که با کت آبی سوار اسب سیاهی بود....


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 23:23 توسط E.A| |

دربارۀ نویسنده

جین آستن نویسنده بزرگ انگلیسی که به او لقب "بزرگترین رمان نویس تمام عصرها" داده اند. در سال 1775 در جنوب انگلستان متولد شد. او شش برادر و یک خواهر داشت. تمام افراد این خانواده باهوش و تحصیل کرده و اهل کتاب بودند، بطوریکه عصرها دور هم جمع می شدند و یک نفر برای بقیه با صدای بلند رمان می خواند این در حالی بود که در آن دوره رمان خواندن را کار بیهوده و سطح پایین می دانستند. جین آثار نویسندگان بزرگ همچون شکسپیر، والتر اسکات و گوته و ... را می خواند و به خوبی با آنها آشنا بود. ...

 


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 23:19 توسط E.A| |

رمان غرور و تعصب یکی از زیباترین رمان های انگلیسی است. من این رمان رو 2 سال پیش به زبان انگلیسی خوندم چند بار هم فیلمی که انگلستان و فرانسه به کارگردانی جو رایت (Joe Wright) بر اساس این رمان ساخته اند رو دیدم این فیلم فوق العاده قشنگه. و 4هفته پیش به خاطر کنفرانس کلاس ادبیات ترجمه فارسی این رمان رو خوندم.

پیشنهاد می کنم این رمان رو به زبان انگلیسی بخونید. اگر امکانش نیست حتماً  این فیلم رو با بازی تماشایی کایرا نایتلی در نقش الیزابت ببینید (البته با زبان اصلی). باز هم اگر موفق نشدید ترجمه این رمان رو بخونید. در غیر این صورت می تونید خلاصه ای که من از این رمان تو وبلاگ قرار می دم رو بخونید. (مطمئن باشید پشیمون نمی شید.)

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 22:54 توسط E.A| |

 

چه داروی تلخی است وفاداری به خائن، صداقت با دروغگو، و مهربانی با سنگدل ...



یادمان باشد که: آن هنگام که از دست دادن عادت می شود به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست ...



زیباترین عکسها در اتاقهای تاریک ظاهر می ‏شوند؛ پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی، بدان که خدا میخواهد تصویری زیبا از تو بسازد.


در جستجوی قلبِ زیبا باش نه صورتِ زیبا زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمی ماند امـا آنچه خوب است همیشه زیباست ...




ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 20:23 توسط E.A| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد


قالب وبلاگ : فقط بهاربيست



قالب پرشین بلاگ - پزشک متخصص - گویا آی تی - تک تمپ - سکوت | قالب بلاگ اسکای - گرافیک - وبلاگ