lonly.girl

 

درانجیل آمده است: « او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست
این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمی‌دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می‌تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد ...


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:,ساعت 14:30 توسط E.A| |

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد . زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: " ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود .

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل ...


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 11 شهريور 1391برچسب:,ساعت 11:5 توسط E.A| |

یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.


شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد. سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد.
آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروک بود. آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد چون انتظار داشت که بالهای پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند.

هیچ اتفاقی نیفتاد!

در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند.

چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمی دانست این بود که محدودیت پیله و تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن، راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی از بدن پروانه به بالهایش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پیله بتواند پرواز کند.

نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت 11:29 توسط E.A| |

 

روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد .گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدت زمانی طولانی رخ داد و بعد از آن ، ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﻨﺠﺸﻚ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭻ ﻧﮕﻔﺖ. ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥﺳﺮﺍﻏﺶﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﻲﮔﻔﺖ". ﻣﻲآﻳﺪ، ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺷﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﻮﺩ ﻳﮕﺎﻧﻪ ﻗﻠﺒﻲﺍﻡ ﻛﻪ ﺩﺭﺩﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪ ﻣﻲﺩﺍﺭﺩ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﻨﺠﺸﻚ ﺭﻭﻱ ﺷﺎﺧﻪﺍﻱ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺩﻧﻴﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻬﺎﻳﺶ ﺩﻭﺧﺘﻨﺪ، ﮔﻨﺠﺸﻚ ﻫﻴﭻ ﻧﮕﻔﺖ ﺧﺪﺍ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦﮔﺸﻮﺩ: " ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺍﺯ آﻧﭽﻪ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ ﺳﻴﻨﻪ ﺗﻮﺳﺖ". ﮔﻨﺠﺸﻚ ﮔﻔﺖ...


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:,ساعت 10:7 توسط E.A| |

 

مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن.
عمرش را گذاشته بود روی این کار تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود
و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد .


می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه !
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی
گذشت و به مقصد رسیدیم .
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم ...


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:,ساعت 10:7 توسط E.A| |


قالب وبلاگ : فقط بهاربيست



قالب پرشین بلاگ - پزشک متخصص - گویا آی تی - تک تمپ - سکوت | قالب بلاگ اسکای - گرافیک - وبلاگ