lonly.girl

یک روز مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:20 توسط E.A| |

 

روزی یک کوهنورد معمولی تصمیم گرفت قله اورست را فتح کند، اما او هر بار ناکام بر می گشت، تا جایی که وقتی سال چهارم فرا رسید و او از چهارمین صعود به اورست نیز باز ماند، مسوولان کوهنوردی به سراغش رفتند و گفتند: هی جوان، می بینی که نمی توانی به قله برسی، بهتر نیست از این فکر خارج شوی؟ اما کوهنورد جوان با قاطعیت پاسخ داد: نه! و موقعی که از او دلیلش را پرسیدند گفت: دلیلش خیلی واضح است، اورست به اوج قدرت خود رسیده، اما من همچنان در حال رشد هستم، پس یقیناً یک روز از او پیشی می گیرم.

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:42 توسط E.A| |

شيري در جنگل آهويي را شكار كرد. گرگ و روباهي هم از دور پيدا شدند. شير به گرگ دستور داد كه آهو را پوست كنده و آماده خوردن نمايد.

گرگ اجراي امر كرده و پس از لحظاتي شير از گرگ پرسيد. گوشت آهو را آماده و تقسيم نمودي؟

گرگ جواب داد: بله قربان.

شير گفت: چگونه؟


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:55 توسط E.A| |

پسرك فقیری برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دست فروشی می كرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد كه تنها یك سكه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود كه شدیداً احساس گرسنگی می كرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا كند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز كرد. پسرك با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یك لیوان آب درخواست كرد.

 


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 9:25 توسط E.A| |

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:15 توسط E.A| |

روزي دو مرد جوان نزد استادي آمدند و از او پرسيدند: «فاصله بين دچار يك مشكل شدن تا راه حل يافتن براي حل مشكل چقدراست؟»

استاد اندكي تامل كرد و گفت:« فاصله مشكل يك فرد و راه نجات او از آن مشكل براي هر شخصي به اندازه فاصله زانوي او تا زمين است!»

آن دو مرد جوان گيج و آشفته از نزد او بيرون آمدند و در بيرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولي گفت...

 


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:13 توسط E.A| |


قالب وبلاگ : فقط بهاربيست



قالب پرشین بلاگ - پزشک متخصص - گویا آی تی - تک تمپ - سکوت | قالب بلاگ اسکای - گرافیک - وبلاگ